باز آمـدم ! شـاید خوشـآمـدگـوی من باشی
بیمار عشــقم می شود داروی مـــن بـاشی؟
آلوده نفْســم ! دسـت و پـا گم کرده ام ، آقا
ســامان نمی گیرم !... مـگر الگوی من باشی
وقتی ضــریح مـهربانــت را بــغل کــردم...
می خواستم یک لحظه هم دلجوی من باشی
گـویی گـرفتم رد شــالت را و مـی گِریم
چون سائلی تا... عشق، پاسخ گوی من باشی
بـــاور نمی کــردم که دســـتم را بگیری و
هـر لحظه ، هرجای حـرم پهلوی من باشی!
این هشــتمین بار است می جویم پناهت را
یکبـــار آیــا می شود پی جوی من باشی ؟
آری هـمـان وقتی که دشوار است خندیدن
در سرسرای گور ... تلقین گوی من باشی ؟
( رضا محمدصالحی)
* این غزل را فی البداهه در استقبال از شعر خوب جناب آقای جابرترمک ، شاعر هنرمند شیرازی با مطلع ( وقتی که تو سلطان دریا روی من باشی// باید همیشه ضامن آهـوی من باشی ) سرودم و به یمن ایام مبارک پیش رو تقدیم می کنم